یکشنبه 5 خرداد : رفتم واسه گواهی نامه ثبتِ نام کردم . با بابا رفتم بانکِ ملی. کلن میونه یِ خوبی با بانک ها ندارم . فرداش با خواهرم رفتم معاینه چشم . که اونجا بحثمون شد و گفتیم شکایت میکنیم و دکتر از ترسش اسمشو هم نگفت اما تویِ پروندم هست . بعدش کلاس هایِ تئوری شروع شد . ساختمون اون جا رو دوست نداشتم. نو ساز و جذاب نبود . مربی نکاتِ مهم رو میگفت و دو جلسه هم تئوری فنی داشتیم . که هیچی ازش نمیفهمیدیم. یعنی در واقع مربی اش جدا بود و تند و نا مفهوم توضیح میداد . بدون استراحت . اونجا با 2-3 نفر هم کلام بودم . یه پسره هم بود کتابمو گرفت از روش نوشت. شماره یکی از بچه ها رو گرفتم . مربی آیین گفته بود امتحان کتبی حذف شده. ما هم خوشحال . اما خبر رو بد گفته بود، حذف نشده بود افتاده بعد از عملی . و فقط مقدماتی نداره و ما گول خوردیم :)

جمعه 17 خرداد: دیروز عصر افتتاحیه نمایشگاه عکاسیِ آموزشگاه ما بود. اما تویِ آموزشگاه شوهرِ استاد. گرم بود. رفتم تنهایی از شوهرِ استادمون خوشم میاد. آدمِ معقولی به نظر میاد. اما انتظار نداشتم صداش اینطوری باشه. فکر میکردم صداش کلفت باشه :)) یکی از بچه ها بود. گرم میگیره با من. منشی هم بود. اول خلوت بود . خودمونی ها بودیم. شلوغ شد آخراش . خدافظی کردم اومدم بیرون بعدش به شدت حالِ روحیم بد شد میخواستم گریه کنم :) علتش رو نتونستم بفهمم شلوغیِ زیاد اذیتم میکرد ؟ یا خنده هاشون ؟ یا بی کسی هایِ خودم ؟ یا اینکه حس میکردم لازم نبود من برم ؟ یا انگار جایِ کسی رو گرفته بودم ؟ نمیدونم چی بود علتش :) خیابون ها هم دلگیر بود

شنبه 18 خرداد : امروز که شنبه بود اولین کلاسِ عملیِ رانندگی ام بود. مربی ار لحاظ مهربونی خوب بود اما هنوز نمیدونم مربی ِ خوبی هست یا نه. 25 سال سابقه داره و گویا چند سال هم تهران بوده و خب طبقِ معمول ماشین داغون بود و پرایدی که ایربگ داره !!! اولین بار تویِ عمرم نشستم پشتِ ماشین و رانندگی کردم . یه بار پشتِ جک نشسته بودم اما فقط دکمه استارت زده بودم . خوشم می اومد :)) مربی سنم رو پرسید وقتی گفتم خیلی هنگ کرد. تعجب کرد . و میگفت من فکر کردم 18 سالته یا حتی 17 ! وسطایِ آموزش دوباره با تعجب گفت مطمئنی سنت اینقدره؟ و من فهمیدم که رانندگی به اون آسونی که بابام حرکت میکنه نیست چون دست فرمونش خوبه ! چند دور زدیم . میگفت باهات حرف میزنم که عادت کنی موقع رانندگی نمیدونم کارش درسته یا نع ! میگفت بقیه جرات نمیکنن هنرجو رو ببرن وسطِ شهر اما من میبرم میگفت با اینکه بارِ اولته خوب میری نمیدونم میخواست روحیه بده یا جدی میگفت . اما خُب منم قاطی میکردم گاهی :| خیلی ضایع است ! و فهمیدم چقدررر کلاچ مهمه و نمیدونستم :) و چیزی که تغییر کرده، اول روشن میکنی بعد کمربند میبندی :)

موهامو بنفش کردم ، اسپریِ موقت، همه خوششون اومد. همه میگفتن چقدر قشنگه، در واقع هر جا که رفته بودم به جز بابام که هنوز در افکارِ پوسیده خودش زندگی میکنه.

با یه دکتر آشنا شده بودم. گپ میزدیم . میتونم بگم بدم نمی اومد ازش اما بعد که فهمیدم دنبالِ چیز دیگست فهمیدم که حق دارم که از آدما متنفرم و اون خیلی راحت s.x رو طبیعی جلوه میده ! اونم فقط بعد از چند روز اما بازم خوبه اغلن مستقیم میگه و تکلیفتو میدونی . نه اینکه عاشقت کنه و بعد .

میتونم بگم هنوز دلتنگش میشم . دلتنگِ چیزی که بود و روزایی که داشتیم. خنده هامون، صداش، استیکرهامون، شوخی هامون و من نمیدونم چتد سال باید بگذره تا این زخم کمرنگ بشه و بتونم زندگی کنم :) اما بعید میدونم دیگه این دل بشه همون دلی که بود :) تو پَست و لا.شی اما من دلتنگ چقدر مسخره است نه ؟ کاش خاطرات رو هم با خودت برده بودی عشقِ قدیمی ِ مَن . :)


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Iran West North نی لبک Teresa aghaaa علیرضا جلایق خودباوري وتلقين براي موفقيت بزرگ اندرویدلر گیل مارکت Sandy رمان